این استرس هانمیگذاردمن زندگی کنم...
استرس اینکه نکنددلتنگ شی...
استرس لباسم درشب عروسی تو...
استرس اینکه نکندنخندی...
نکندسازمخالف زمانه برای توباشد
نکندمثل من تنها شوی...
این استرس ها پراسترسم کرده است...
صورت آرزوهایم کبوداست...
چه دست سنگینی داشت...
سرنوشت...
من روزی خواهم رفت...
برای چندسالی دگر...
وآن روزآنگه مرامیرنجانده بیشترگریه خواهدکرد...
وآنکه همیشه خودش راازمن دورمیکرده...
به قبرمن نزدیک ترخواهدشد...
بازمیگردی...
این رادرآخرین نگاه نکرده ات به من قول دادی...
این روزهایم به تظاهرمیگذرد...
تظاهربه شادی...
به اینکه حسم عوض شده است..
تظاهربه آرام بودن...
وچه سخت میکاهدازجانم این نمایش...
هر ثانیه میگذرد چیزی
از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند ..
حس « دوست داشتن ِ » تو را ..
تنهایی یعنی من یه موبایل دارم که صدای زنگشو یادم نمیاد...
خوشحالم که ساعت هاراجلوکشیده اند...
این روزها"یک ساعت "کمترتیستی....
این روزهاهرچه میدوم نمیرسم
نکند"کلاغ آخرقصه "شده ام...
دریافت کد بارش برف چت روم